نگاهی به رمان «بیروت ۷۵» نوشتهی «غاده السلمان» ترجمهی «سمیه آقاجانی»
بیروت ۷۵ نویسنده: غاده السلمان مترجم: سمیه آقاجانی ناشر: نشر ماهی غادهالسمان یکی از زنان نویسندهی صاحبنام عرب تاکنون بیش از چهلوپنج اثر از جمله: رمان، دیوان شعر، مجموعه داستان و مجموعه مقالات بهچاپ رسانده است. کتاب «بیروت ۷۵» نخستین رمان این نویسنده در سال ۱۹۷۵ بهچاپ رسیده است. ابتدا نگاهی بیاندازیم به عنوان و عکس روی جلد کتاب که دختری در قلب بیروت، با کلاغی سُرخ روی سرش را نشان میدهد. غاده السمان با انتخاب زاویهدید دانای کل، با ورود به ذهن شخصیتها و ایجاد تعلیق در شرح روایت، خواننده را تا انتهای سرنوشت هریک از آنها بهدنبال خود میکشاند. او نهتنها بیروت مدرن (پاریسِ خاورمیانه) را بهتصویر میکشد، بلکه لایههای سیاه و غمانگیز آن را پیش روی خواننده قرار میدهد. او یک بیروت را نه، بلکه پنج بیروت را از چشم شخصیتهایش بهنمایش میگذارد. غاده السمان با ضربات متعدد به خواننده یادآورمیشود که با روایتی متفاوت روبهرو است. او با استفاده از موتیفهایی چون: «آسمان غرید»، «پُرهیاهو» و «پرخاشگر» و «گنگ»، سیاهی تمامنشدنی زندگی شخصیتهای رمانش را مدام یادآوری میکند. آفتاب تند و داغ شروع داستان، دیری نمیپاید که به تاریکی و تباهی میانجامد. رانندهای تهی از رویا و آرزو بدون حرف زدن مانند فرشتهی مرگ، در ماشین سیاهش که به نعشکش میماند، جلوی گاراژ دمشق بهانتظار شکار مسافرانش مینشیند. با سوار شدن دختر و پسر جوانی که یکدیگر را نمیشناسند و سه زن سیاهپوش با روبندهی سیاه که انگار هیچ چهرهای زیر روبندههایشان نیست و هرچه هست، دهانهایی باز است که بهنوبت گریه و سوگواری میکنند (ص۱۲)، ماشین راهیِ بیروت میشود. با پیاده شدن سه زن در مرز و ناپدید شدنشان و با ورود سه مسافر دیگر در طول راه، نویسنده پنج شخصیت اصلی رمانش را به ما معرفی میکند. مسافران در غوغای ذهن خود فرو میروند و تا رسیدن به کعبهی آمالشان: «بیروت»، با یکدیگر حرف نمیزنند. یاسمینه، دختری که خود را مانند جنگلی میپندارد و موسیقی و شعر را برانگیزندهی احساساتش میداند؛ شور دلدادگی در سر دارد و تشنهی پرواز است؛ تنها راه رهایی از سنتهای تحمیلی، فقر و سختی را در مهاجرت میبیند؛ عشق زودهنگام او به نمر، پسر یکی از نمایندگان پولدار و صاحب قدرت بیروت، نخستین زخم را بر پیکر رویا و آرزوهایش مینشاند و خود را بازندهی این معاملهی تنانه میبیند: «وقتی درون بطریِ سنتها زندانیام میکردند، یادشان رفت با این کار توان ایستادگی را از من میگیرند.» (ص ۵۶) یاسمینه به سرنوشت خونینی گرفتارمیشود که افتخارش با عنوان ناموسپرستی نصیب برادرش میشود و چشمهای افسری که از فرط ستایش میدرخشند. غاده السمان با تکصدایی کردن شخصیت زن داستان، تلنگری به وضعیت زنان نه فقط در بیروت، بلکه در جوامع مردسالار و سنتگرا میزند. بهنظر میرسد انتخاب طرح جلد کتاب، بیانگر اهمیت روایت این شخصیت است که به خواننده اجازهی خوانشی فمنیستی را میدهد. آشناییزدایی کلاغ سُرخ بهجای کلاغِ سیاه هم بهنظر میرسد تاکید بر خبر مرگِ سُرخِ یاسمینه و صدها یاسمینهی دیگر را با خود حمل میکند که همگی قربانیان تعصباتِ قومی و دینیاند. فرح پسر جوانی است که آرزوی پولدار شدن در سردارد: «تا پولدار و سرشناس نشوم برنمیگردم.» (ص ۱۲) فرح صدبار نامهی سفارش پدرش را برای نیشان، پسرخاله ی پولدارش کنترل میکند. نویسنده، از ابتدا ما را با شخصیت وسواسی و مضطرب فرح تا فروپاشی روانی او آشنا میسازد. فرح هنگام ورود به بیروت واژگانی را بر زبان میآورد که دانته بر دروازهی دوزخ نوشته بود: «ای که به اینجا پای مینهی، از هر آرزویی دست شوی!» (ص ۱۹) غاده السمان با استفاده از بینامتنیتها نقشهی راه و فرجام شخصیتها را به خواننده یادآور میشود. فرح ناملایمتها و عروسکگردانی نیشان نسبت به خود را تاب نمیآورد و تیمارستان، هتلی میشود برای کابوسهای تمامنشدنیاش. او تنها مسافر زندهمانده از ماشین سیاه است. فرح با کندن تابلوی بیروت و نصب تابلوی تیمارستان بهجای آن، انتقام غریبنوازی بیروت را میگیرد. غادهالسمان اما متاسفانه با شرح پیاپی کابوسها و فروپاشی روانی فرح، اطناب را بهجان روایت میاندازد. ابوملا سومین مسافر ماشین سیاه است که درد قلب و نالههایش را با خود سوار ماشین میکند. او نهتنها آرزویی برای خود ندارد، بلکه تمام تلاشش برای رهایی سه دخترش از کار کردن درخانهی ثروتمندان است. ابوملایِ نگهبان با چشمپوشی از تقوی و یک عمر پذیرش قضاوقدر برای خشنودی الهی، برای رهایی از فقر و بدبختی، خود را راضی به دزدی تندیس میکند. او باور دارد که بین خودش و تندیس پیوندی شگرف برقرار شده است. همدیگر را درک میکنند و با هم به گفتوگو مینشینند. از تندیس میپرسد از من چه میخواهی؟ تندیس پاسخ میدهد: «از تو چیزی را میخواهم که صداهای راستین درونت از تو میخواهند...» (ص ۹۲) غاده السمان ما را با خود از منطقه ی باستانی تا اتاق ابوملا و توهم بزرگشدهی ذهن او همراه میسازد و پایانِ آرزوهای ابوملای نگهبان را در کنار تندیس نشان میدهد. طعان، در سیاهی شب دو دستش را برای راننده تکان میدهد و با ترس درونیاش روی صندلی عقب لم میدهد: «اینبار از دستشان جان سالم بهدر بردم. توانستم از چشمشان پنهان شوم...» (ص ۱۷). طعان قربانی اختلافات قبیلهای میشود، پیش از آنکه خستگی فارغالتصیلی را از تن بیرون کند، طناب مرگ را بهجای افتخارِ داروساز شدن به گردنش میاندازند. سهم طعان در روایت غاده السمان فقط شش صفحه است و خواننده را بهسرعت به پایان عجیب و غمانگیز مرگ طعان میرساند. ابومصطفی، آخرین مسافری است که ماشین سیاه برایش توقف میکند. مرد شصتسالهایی با دو انگشت قطعشده و بوی زهم ماهی. خودش را کنار ابوملا و طعام جای میدهد و به درونش پناه میبرد: «این نزولخور خونم را میمکد، هروقت از پیش او بر میگردم...» (ص ۱۸) ابومصطفی، سی سال با دریا در جدال زندگی است و این جدال تا رختخواب زنش کش میآید و ماحصلش ده دهان باز گرسنه است. با سُریدن ماهی در گلوی یکی از پسرانش، نخستین قربانیاش را به دریا میدهد. ابومصطفی آرزوی بهدست آوردن چراغ جادو را سالها است برای نجات از فقر و نابرابری در سر میپروراند، اما دریا چراغ زندگیاش را خاموش میکند. غاده السمان بهدرستی توسل جستن به توهم را در ابومصطفی و ابوملا نشان میدهد و اینکه چگونه در ناامیدی و سختی، رویا و آرزوها جایشان با واقعیت عوض میشود. عدد ۷۵ در عنوان رمان، توجه خواننده را بهخود جلب میکند. آیا منظور نویسنده سال چاپ کتاب است یا سال شروع جنگ داخلی لبنان؟ غاده السمان بهطور مستقیم به جنگ نپرداخته، و تنها یکی-دوبار به شکسته شدن دیوار صوتی توسط اسراییل و بیاعتنایی بعضی از شخصیتها به آن اشاره کرده است، اما بهنظر میرسد عدد ۷۵ سایهی سنگین جنگ را بهدوش میکشد که نویسنده گذرا و بهعنوان بستر رویدادهای داستانش به آن پرداخته است. غاده السمان در رمان کوتاه و پُرحادثهی «بیروت ۷۵» با طرح مشکلات افراد فرودست در مقابل فرادستان، خواننده را با موضوعات مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، قومی، و... مواجه میسازد. رویا و آرزو، نقطهی مشترک شخصیتهای اصلی و فرعی غاده السمان است که موجب آفرینش صحنههای هولبرانگیز رمان میشود. به هر قسمت رمان که نگاه میکنیم، چیزی جز مرگ، وحشت، ناامیدی و پوچی نمیبینیم. روایتی که جز مرگ قهرمانی ندارد و خواننده را به اندیشیدن دربارهی چرایی ساخته شدنِ چنین وضعیتی وادار میسازد.
جز مرگ، قهرمانی نیست
نویسنده: منیژه انتظار