حلقه‌ی مفقوده‌ی انسانیتِ انحصاری

نگاهی به داستان «دشمن‌ها» نوشته‌ی «آنتوان چخوف» ترجمه‌ی «احمد گلشیری»

نویسنده:
محمدرضا عبدالمالکی

حلقه‌ی مفقوده‌ی انسانیتِ انحصاری


تضاد میان اراده‌ی طبیعت و خواست بشر، از دیرباز منجر‌به ایجاد غم و اندوه در انسان‌ها می‌شده است. در این میان انسان‌‌ها با شکل دادن به مفاهیمی چون اراده‌ی خداوند، تقدیر و سرنوشت، همواره کوشیده‌اند که به‌خود در راستای تحمل اندوه و حزن به‌وجود آمده از ناتوانی در مقابلِ اراده‌ی طبیعت، کمک کنند. 

اما در عصر مدرن، مفاهیمی چون اراده‌ی خداوند، تقدیر و سرنوشت، رفته‌رفته شمول خود را از دست دادند و جامعه‌ی بشری تلاش کرد مفاهیم معنوی جدیدی همچون «انسانیت» را جایگزین کند. اما چخوف در داستان «دشمن‌ها» با به‌تصویر کشیدن تقابل دکتر کریلف و آبوگین به ما نشان می‌دهد این مفاهیم در موقعیت‌هایی که زندگی از روند طبیعی خارج شده و بحرانی شکل گرفته است، به‌تنهایی نمی‌توانند کارکردی داشته باشند و حتی با توجه به تعاریف شخصی افراد از این مفاهیم، خود بدل به عامل تخاصم شوند. وضعیتی که چخوف در داستان می‌سازد، به‌وضوح جای خالی یک حلقه‌ی مفقوده را نشان می‌دهد. حلقه‌ای که بتواند این مفاهیمِ تازه‌ساخته‌شده را به‌همان جهان‌شمولی معنویاتِ پیشین برساند. آن‌چه در مواجه‌ی دکتر کریلف و آبوگین به‌چشم نمی‌خورد، و در حقیقت همان حلقه‌ی مفقوده‌ای است که زمانی مذهب نقشش را ایفا می‌کرد: «هم‌دردی»، «هم‌دلی» و «درک متقابل» است. به‌نوعی می‌توان بیان کرد که ارزش‌هایی مانند انسانیت که در ذات خود مثبت و سازنده‌اند، اگر همراهِ ادراکی درست از «هم‌دلی» و «هم‌دردی» نباشند، به تضاد‌هایی منجر می‌شوند که روابط انسانی را به تقابل یا درگیری می‌کشاند. از طرفی این فرآیند می‌تواند تا جایی پیش برود که قدرت و حکومت‌های توتالیتر تعمداً در راستای حذف یا دگرگونی معنای هم‌دلی گام بردارند و در نتیجه انسانیت و شرافت را از معنا تهی کرده و مردم را مقابل یکدیگر قرار دهند. 

داستان‌ «دشمن‌ها» با مرگ فرزند دکتر کریلف بر اثر دیفتری آغاز می‌شود. در گذشته، دیفتری مانند سایر بیماری‌ها در کنار عوامل طبیعی دیگری چون سیل و زلزله و آتشفشان جان هزاران نفر را می‌گرفت. این دشمنی دیرینه‌ی انسان و طبیعیت با میانجی‌گری باورهای معنوی و مذهبی به‌وجود آمده، در طی تکامل، تلطیف پیدا کرده بود تا هنگامی که رشدِ مدرنیسم زندگی انسان را دگرگون کرد. در گذشته این مخاطرات طبیعی با باورهایی چون خشم خدایان، انتقام طبیعت، تقدیر و خواست خدا پیوند می‌خورد و انسان را مقهور سرنوشتی می‌کرد که به‌دست خدایان مقدر شده بود و مفری از این زیان‌ها نبود. از طرف دیگر باور به خیر و شر و نتیجه‌ی اعمال فردی حتی باعث می‌شد که بیماری یا عواملی از این دست، تحت عنوان‌های ثواب و جزا کاردکردهای مثبتی هم پیدا کنند، و به انسان‌ها این آرامش را بدهند که کردار و رفتارشان توسط طبیعت پاسخی دریافت می‌کند. چنین باورهایی فارغ از هر قضاوتی، به زندگی انسان معنا می‌بخشید و حتی سازوکارهای اجتماعی را منسجم می‌کرد. 

عصر روشنگری و زندگی مدرن، با بازاندیشی در باورها و مرجع قراردادنِ عقل، به‌سمتی پیش رفت که این اعتقادات رفته‌رفته جایگاه خود را در میان گستره‌ای از مردم از دست دادند. گسترش عقلانیت در کنار شکوفایی علومی چون پزشکی، فیزیک، زمین‌شناسی، شیمی و... باعث شد انسان از باورها و اعتقادات سنتی خود فاصله گرفته و سازوکارهای علمیِ منطبق بر عقل را جایگزین عقایدِ پیشین کند چرا که حالا به‌وضوح می‌دید توانایی مقابله با برخی از رنج‌هایی که طبیعت تحمیل می‌کند را به‌دست آورده و حتی در مواردی می‌تواند بالادستِ طبیعت قرار بگیرد. با از بین رفتنِ معنویاتِ پیشین، جامعه‌ی بشری که به‌شکل غریزی درک کرده بود به معنویات برای حفظ مفهومِ جامعه نیاز دارد، مفاهیم نویی چون انسانیت، شرافت و نوع‌دوستی را پررنگ‌تر از قبل، تبیین کرد.

انسان با تکیه بر این مفاهیم تلاش کرد که با هم‌نوعان خود پیوند محکمی برقرار کرده و در مقابل طبیعت و مخاطرات آن ایستادگی کند. به‌روایتی دیگر، انسان دریافت که در مقابل خشم طبیعت جز هم‌نوع خودش هیچ نیروی معنوی و والایی وجود ندارد و این تعریف در ادامه سبب شد که آدمی در هنگام سختی از هم‌نوع خود توقع کمک کند و با تکیه بر انسانیت از مصائب عبور کند.

در داستان «دشمن‌ها» لحظه‌ا‌ی که دکتر کریلف با تاکید بر انسانیت از آبوگین درخواست می‌کند که او را همراهی نکند و کنار همسرش بماند، دقیقاً زمانی است که انسانی به کمک دیگری احتیاج دارد. در ادامه آبوگین با اظهار نظراتی راجع‌به انسانیت بر درخواست خود پافشاری می‌کند و از دکتر می‌خواهد که همراه او برای درمان همسرش خانه را ترک کند. و در انتهای داستان بار دیگر زمانی که مشخص می‌شود همسر آبوگین به‌همراه دوستش به او خیانت و سپس خانه‌ را ترک کرده، آبوگین دوباره به مفهوم انسانیت رجوع می‌کند و از دکتر می‌خواهد که او را درک کند و غم او را متوجه شود.

در طی داستان ما با دو شخصیت روبه‌رو هستیم که هردو از افراد بالارتبه‌ی اجتماع‌اند؛ دکتر کریلف که پزشک تحصیل‌کرده‌ای است و ظواهر آبوگین نشان می‌دهد آدمی متشخص و اشرافی است و هر دو در چندین بخش داستان از انسانیت دم می‌زدند. پس چرا این دشمنی بین آن‌ها رقم می‌خورد و انسانیت این‌بار نتیجه‌ی عکس می‌دهد؟ جواب این سوال فقدان «هم‌دلی» است. 

براساس طرح داستان طبق تعریف انسانیت، آبوگین باید به کریلف احترام بگذارد و اجازه بدهد در شب مرگ فرزندش در کنار همسرش بماند و به‌خاطر همان انسانیت، دکتر کریلف باید آبوگین را همراهی کند چون جان همسرش در خطر است. در این دو موقعیت ایجاد شده، کدام‌شان درخواستی مبتنی‌بر انسانیت دارند؟ تعریف انسانیت از نگاه دکتر کریلف درست است یا آبوگین؟ این سوالات زمانی پدید می‌آیند که چخوف با استفاده از زاویه دید دانای کل، بدون قضاوت به ذهن هر دو شخصیت ورود کند و راویِ تعارض میان دو تعریف متفاوت از انسانیت شود. انسانیتی که رسالت آن پیوند انسان‌ و کمک به او بود در چرخشی دیالکتیکی باعث خودخواهی هر دو شخصیتِ داستان می‌شود و برایشان این باور را به‌وجود آورد که غم من، اصیل‌تر و مهم‌تر است و در نتیجه باید در کانون توجه قرار بگیرم. پرسشی که چخوف برای ما طرح می‌کند این است که چه عاملی باعث حل تعارض میان تعاریف گوناگون و فردی از انسانیت می‌شود؟ «هم‌دلی». اما همین‌جا، پرسش دیگری هم برای مخاطب ایجاد می‌شود که «هم‌دلی»پاسخ درست‌تری است یا «هم‌دردی»؟

«هم‌دلی» به‌معنای درک یک وضعیت، احساسات و تجربیات خاص دیگران از دیدگاه خودشان است؛ یعنی شما سعی می‌کنید از زاویه‌دیدِ فرد مقابل دنیا را ببینید و احساسات او را بفهمید، حتی اگر لزوماً آن‌ها را تجربه نکرده باشید. در مقابل، «هم‌دردی» بیشتر به ابراز حس ترحم یا دل‌سوزی نسبت به درد و رنج دیگران اشاره دارد، بی‌آن‌که لزوماً به عمق تجربه یا درک وضعیت آن‌ها وارد شوید. به بیان ساده، «هم‌دلی» ارتباط عمیق‌تر و مشارکتی‌تری را می‌سازد، درحالی‌که «هم‌دردی» ممکن است فاصله‌ی بیشتری میان شما و فرد مقابل ایجاد کند. در این موقعیت خاصِ پیش آمده، بین دکتر کریلف و آبوگین برطرف شدن این دشمنی و تعارض توسط «هم‌دلی» ممکن می‌شود نه «هم‌دردی».

اگر آبوگین خود را جای دکتر کریلف فرض می‌کرد آیا نمی‌توانست او را بهتر درک کند؟ یا اگر دکتر کریلف جای آبوگین بود به او حق نمی‌داد که اصرار کند برای درمان همسرش همراه او برود یا در انتهای داستان به‌دلیل آسیبی که همسر و دوستش به او زده‌اند، مغموم باشد؟ در واقع «هم‌دلی» به ما کمک می‌کند که شرایط متفاوت را از نگاه دیگران ببینیم و با تعریف آن‌ها از انسانیت وضعیت را بسنجیم. به‌نوعی این تعارض که حاصل ایستادن روی تعاریف شخصی از انسانیت است، با نظاره کردن از پنجره‌ی نگاه دیگری که حاصلِ «هم‌دلی» است برطرف می‌شود. هنر چخوف اما زمانی آشکار می‌شود که با انتخاب زاویه دید دانای کل، مانند یک راوی بی‌طرف، تنها به روایت ماجرا می‌پردازد. اگر او از نگاه یکی از اشخاص، داستان را روایت می‌کرد این نگاه بی‌طرفانه از بین می‌رفت و خواه‌ناخواه یکی از تعاریف فردی از انسانیت بر دیگری ارجحیت پیدا می‌کرد، اما انتخاب زاویه‌دید مناسب، ما را وارد این چالش می‌کند که تصور کنیم هردو هم‌زمان درست می‌گویند، هردو حق دارند و غم‌ هیچ‌کدام شان بر دیگری برتری ندارد. 

در متن داستان پس از این‌که آبوگین اسرار شخصی خود را فاش کرد و شرح داد، چه‌قدر همسرش را دوست داشته و لایق این بی‌احترامی او نیست، چخوف می‌نویسد: «چه کسی می‌تواند بگوید که اگر دکتر به حرف‌های آبوگین گوش می‌داد و دوستانه او را تسلی می‌بخشید، او «همچنان که اغلب اتفاق می‌افتد» بی‌آن‌که اعتراضی بکند، یا به کارهای احمقانه‌ای دست بزند، با غم و غصه‌اش خو نمی‌گرفت؟» این دقیقاً زمانی است که چخوف از دکتر کریلف انتظار «هم‌دلی» و «هم‌دردی» دارد، اتفاقی که نمی‌افتد و نهایتاً به درگیری ختم می‌شود.

اما از دل این درگیری، پرسش دیگری شکل می‌گیرد که چرا توقع این «هم‌دلی» از دکتر، بیشتر از آبوگین می‌رفت؟ چرا با واکنش دکتر به‌نوعی خواننده از او دل‌سرد می‌شود؟ از دکتر به‌دلیل جایگاه شغلی و حرفه‌ای‌ای که دارد، انتظار می‌رود انسان‌های دیگر را درک کند و با «هم‌دلی» این شرایط را کنترل کند. هم‌چنین در تقابل شکل گرفته در داستان، دکتر نماینده‌ی گفتمان قدرت است. به‌طبع از گفتمان و نماینده‌ی قدرت و حاکمیت، انتظار بیشتری برای «هم‌دلی» وجود دارد تا آن‌که جایگاهش قدرت خاصی به او نبخشیده، همچون: آبوگین. کریلف «پزشک دولتی» است و همین نشان می‌دهد که او موظف است به جامعه متعهد و با مردم «هم‌دل» باشد. او بهتر از آبوگین می‌داند که عامل مرگ فرزندش طبیعت بوده است، هر بیماری که در معرض خطر قلبی باشد سریعاً به کمک احتیاج دارد، هیچ دکتری جز او در آن نزدیکی قرار ندارد و اجابت این نیاز فقط به دستان او امکان‌پذیر است و همچنین در نهایت با دیدن نامه‌ی همسر آبوگین، متوجه می‌شود که آبوگین تقصیری ندارد، پس چرا همچنان از درک کردن او سرباز می‌زند؟

به‌همین دلیل در انتهای داستان دکتر از رفتار خودش دل‌سرد شده و در مسیر بازگشت و در شبی که کودک شش‌ساله‌ی خود را از دست داده، نه به همسرش فکر می‌کند و نه به تنها پسر درگذشته‌اش، بلکه «تنها در اندیشه‌ی آبوگین و کسانی بود که در خانه‌‌ای که به‌تازگی ترک کرده بود زندگی می‌کردند. اندیشه‌هایش غیرمنصفانه، غیرانسانی و ظالمانه بود. آبوگین، همسرش، پاپچینسکی و همه‌ی کسانی را که در فضاهای گلگون و نیمه‌تاریک زندگی می‌کنند، فضاهایی که بوی عطر از آن‌ها استشمام می‌شود، محکوم کرد. در سراسر راه نسبت به آن‌ها احساس انزجار کرد تا آن‌جا که دلش از این احساس گرفت. حکمی که در محکومیت آن‌ها صادر کرد تا پایان عمرش به درازا می‌کشید. زمان خواهد گذشت و اندوه کریلف نیز؛ با این‌همه، این محکومیت که، در نظر انسان، غیرمنصفانه و ناشایسته است، نخواهد پایید، اما تا لب گور در ذهن دکتر باقی خواهد ماند.» و این دقیقاً زمانی است که دکتر متوجه می‌شود او باید با آبوگین «هم‌دلی» می‌کرده است.

حالا شاید واضح‌تر بتوان به زیرلایه‌های عمیق‌تر «دشمن‌ها» نفوذ کرد. اگر تصمیمی که دکتر کریلف (نماینده‌ی قدرت) گرفت و سرنوشتی که رقم زد، از جانب حکومت شکل بگیرد، چه نتیجه‌ای رخ خواهد داد؟ 

دکتر کریلف به‌عنوان پزشک و شخصیتی که با گفتمان قدرت پیوند دارد و از دانش و علم انحصاری برخوردار است، این توان را دارد که تاکید بر تعریف شخصی خود از انسانیت و انحصار حس «هم‌دلی» با افرادی که خودش صلاح می‌داند، افراد و گروه‌های انسانی تحت حکومتش را به خودی و غیرخودی تقسیم کرده و غیرخودی‌ها را تحریف کند و حتی حق خوداظهاری را از آن‌ها بگیرد.

در داستان «دشمن‌ها»، دکتر کریلف بر تعریف شخصی خود از انسانیت پافشاری کرده، تعریف آبوگین از این مفهوم را زیر سوال برده و نشان می‌دهد که فقط او حق اظهار غم و حزن دارد. در حکومت ایدئولوگ و توتالیتر که دولت خود را مستحق دخالت در زندگی مردم و رقم زدن ساختار باورهای آن‌ها می‌داند، طبعاً می‌تواند به‌اختیار خود با ابزاری که قدرت در اختیارش قرار داده، روی تعریف انحصاری از انسانیت اصرار بورزد و حق «هم‌دلی» با غیرخودی‌ها را از دیگران بگیرد. و به‌نوعی مانند دکتر کریلف، اما به‌شکل تعمدی، اظهار کند که این افراد تعریف درستی از انسانیت ندارند و تنها تعریف من از انسانیت درست است.

این ساز‌و‌کار، زیرساخت‌های جامعه را به‌سمتی می‌برد که در بین خودِ افراد تعارض شکل بگیرد و توان درک هم‌نوع‌شان را از دست بدهند. به بیانی دیگر، نهادهای قدرت، با ایستادن روی تعریف انحصاری خود از انسانیت و تسری دادن آن به اقشار خاصِ خود، حس «هم‌دلی» را از بین می‌برند. این تعارض و دشمنی در نهایت به‌سود نهادی خواهد بود که از نفاق بین اعضای جامعه سود می‌برد و نفوذش را گسترش می‌دهد. از طرفی دیگر ارتباط افراد جامعه را با افراد جوامع بیگانه که باورها و اعتقادات متفاوتی دارند از بین برده و با ایجاد کدورت از طریق حذف کردن «هم‌دلی» دیگر قدرت‌ها را دشمنی خطرناک برای جامعه‌ی خودش معرفی می‌کند. می‌توان گفت که این ایستادن افراطی روی تعریفِ انحصاری از انسانیت، به‌شکل «همه اشتباه می‌کنند جز ما» بیان شده و با حذف «هم‌دلی» و «درک متقابل» ارتباط بین مردم و واقعیتِ باور‌های دیگران را قطع می‌کند.