نقدوبررسی رمانِ «آنومالی» نوشتهی «اِروه لو تِلیه»
آنومالی نویسنده: اِروه لو تِلیه مترجم: فاطمه ابراهیمیان، محمدامین بیک ناشر: نشر نو خلاصه «آنومالی» بهمعنای ناهنجاری اثر «اِروه لو تِلیه»، رمانی است که در مرز میانِ واقعیت و توهم حرکت میکند و پرسشهای عمیقی دربارهی ماهیت هستی، سرنوشت، و محدودیتهای دانش بشری مطرح میکند. داستان حول پرواز ایرفرانس 006 از پاریس به نیویورک میچرخد؛ پروازی که پس از عبور از یک طوفان سهمگین، بهسلامت فرود میآید، اما سه ماه بعد، همان پرواز با همان مسافران و خدمه دوباره ظاهر میشوند. این رخداد غیرقابل توضیح، دولتها، دانشمندان و رهبران مذهبی را به چالش میکشد، اما پاسخ قطعیای بههمراه ندارد. رمان در لایههای زیرین خود، نهتنها به معمای تکرار یک پرواز، بلکه به بحرانهای هویتی، فلسفی و اجتماعی رخ داده پس از این واقعه نیز میپردازد. این اثر نشان میدهد که چطور در مواجهه با پدیدهای که فراتر از درک ما است، علم، مذهب و سیاست، هریک از زاویهی خاص خود بهدنبال توجیه آن میروند، اما در نهایت، هیچکدام پاسخ قطعی را پیدا نمیکنند.لو تِلیه با ظرافت، انسان را در برابر پوچی و محدودیتهایش قرار میدهد و این پرسش را مطرح میکند که آیا دانستن حقیقت اهمیتی دارد؟ یا اینکه آنچه مهم است، زندگی فردی و سرنوشت انسانها در این دنیای ناشناخته است؟ «آنومالی» نهتنها یک داستان علمی-تخیلی و فلسفی است، بلکه استعارهای از زندگی انسانِ همواره بهدنبال معنا در جهان است که در نهایت، تنها چیزی که برایش باقی میماند، خود زندگی و انتخابهایش است. این رمان، میان اگزیستانسیالیسم، نسبیگرایی حقیقت و محدودیتهای دانش بشری حرکت میکند و در پایان، این پیام را میرساند که شاید دانستن اینکه از کجا آمدهایم و چرا اینجا هستیم، هیچ اهمیتی نداشته باشد، بلکه مهم، نحوهی مواجههی ما با این «بودن» است. نقدِ محدودیتهای علم و دین در ارائهی پاسخ قطعی پس از ظهور مجدد پرواز ایرفرانس 006، جهان با پدیدهای مواجه میشود که هیچکس نمیتواند آن را بهسادگی توضیح دهد. دولتها سریعاً کنترل اوضاع را در دست میگیرند و با قرنطینه کردن مسافران، سعی دارند پاسخی علمی، سیاسی یا امنیتی برای این رخداد پیدا کنند. دانشمندان، از جمله آدریان میلر و مردیت هارپر، تلاش میکنند با نظریههای مختلف، از جمله احتمال یک نقص در ساختار فضا-زمان یا یک شبیهسازی کامپیوتری، این اتفاق را تحلیل کنند. در همین حال، رهبران مذهبی نیز وارد میدان میشوند و تلاش میکنند با تفاسیر الهیاتی، این رخداد را در قالب مفاهیم دینی توضیح دهند. برخی این رویداد را نشانهای از معجزه یا آزمونی الهی میدانند، درحالیکه برخی دیگر آن را بهعنوانِ نشانهای از آخرالزمان تعبیر میکنند. در نهایت اما هیچیک از این دیدگاهها موفق به ارائهی پاسخ قطعی نمیشوند. اینکه هیچیک از این نحلههای فکری- نه علم و نه دین-قادر به توضیح کامل این پدیده نیستند، درونمایهی کلیدی «آنومالی» است. علم، که همواره در جستوجوی دلایل منطقی و تجربی برای رویدادهای جهان است، در برابر این پدیده شکست میخورد؛ چرا که هرگونه تفسیر علمی تنها به حدس و گمان ختم میشود و نمیتواند پاسخی قاطع ارائه کند. دین نیز که معمولاً نقش آرامشبخش را در مواجهه با ناشناختهها ایفا میکند، این بار قادر به ارائهی معنایی واحد و جهانشمول نیست و تفاسیر متناقض و پراکندهای ارائه میدهد. این مسئله نشان میدهد که بشر، با وجود پیشرفتهای علمی و الهیاتی، همچنان در برابر درکِ برخی از اسرار جهان ناتوان است. پیوند با شکاکیت معرفتی (Epistemological Skepticism) و ناتوانی بشر در درک حقیقت مطلق یکی از مباحث فلسفی مهمی که در «آنومالی» مطرح میشود، شکاکیت معرفتی است. این دیدگاه فلسفی میگوید که ما، بهعنوان انسان، ممکن است هرگز نتوانیم حقیقت مطلق را درک کنیم. ما همواره در چارچوب ادراک انسانی خود محدودیم و هر پاسخی که برای پدیدهها ارائه میدهیم، تنها یک روایت ذهنی از واقعیت است، نه خودِ واقعیت. نظریهی جهان بهمثابهی شبیهسازی که در رمان مطرح میشود، دقیقاً در این راستا قرار میگیرد: اگر ما واقعاً در یک شبیهسازی کامپیوتری زندگی میکنیم، پس شاید هر آنچه میدانیم و تجربه میکنیم، صرفاً یک توهم پیچیده باشد. این دیدگاه، نهتنها بنیانهای علم، بلکه بنیانهای ادراک بشری را نیز به چالش میکشد. در نهایت، رمان با این پرسش ما را ترک میکند: آیا حقیقتی ورای درک ما وجود دارد؟ و اگر بله، آیا دانستن آن اهمیتی دارد؟ شکست تلاشهای علمی و مذهبی برای توجیه این پدیده در همین راستا به ما نشان میدهد که هرگونه توضیح صرفاً یک تفسیر محدود از واقعیت است. این ایده ما را به دو نظریه مهم فلسفی پیوند میدهد: ۱. شک دکارتی: آیا واقعیت آن چیزی است که میپنداریم؟ «رنه دکارت»، فیلسوف قرن هفدهم، در کتاب «تأملات در فلسفهی اولی» این پرسش بنیادین را مطرح میکند: از کجا بدانیم که جهانی که تجربه میکنیم واقعی است؟ آیا ممکن نیست که یک نیروی فریبنده مانند «جن شیطانصفت» ما را در توهم نگه داشته باشد؟ این همان ایدهای است که در «آنومالی» نیز مطرح میشود. اگر فرض کنیم که جهان تنها یک شبیهسازی است، پس تمام قوانین فیزیکی، احساسات و حتی خاطرات ما ممکن است چیزی جز یک توهم نباشد. همانطور که شخصیتهای رمان تلاش میکنند این پدیده را توضیح دهند، به نقطهای میرسند که شک آنها نسبت به واقعیت جهان بیشتر از قبل میشود؛ درست مانند دکارت که در جستوجوی یقین، ابتدا همهچیز را زیر سؤال برد. ۲. نظریهی شبیهسازی «نیک باستروم»: آیا ما در یک برنامهی کامپیوتری زندگی میکنیم؟ ایدهی «جهان بهمثابهی شبیهسازی» که در رمان مطرح میشود، مستقیماً با نظریهی «نیک باستروم»، فیلسوف سوئدی، ارتباط دارد. باستروم در مقالهی معروف خود «آیا ما در یک شبیهسازی کامپیوتری زندگی میکنیم؟» استدلال میکند که اگر تمدنهای پیشرفتهای در آینده بتوانند شبیهسازیهایی از جهان ایجاد کنند، احتمال اینکه ما در یکی از همین شبیهسازیها زندگی کنیم بسیار زیاد است. این نظریه در رمان با این فرضیه بازتاب پیدا میکند که شاید ناهجاری ایجادشده در پرواز ایرفرانس 006، در واقع نوعی «خطای برنامهنویسی» در این شبیهسازی باشد؛ یک باگ در سیستم که باعث شده یک هواپیما و مسافرانش دوبار ظاهر شوند. اهمیت این مفاهیم و پیوند با اگزیستانسیالیسم ناهجاری به ما نشان میدهد که شاید هیچ راهی برای دانستن حقیقت نهایی وجود نداشته باشد. حتی اگر در یک شبیهسازی هم باشیم، چه تغییری در زندگی ما ایجاد میشود؟ از همینجا است که رمان ما را از بحث دربارهی حقیقت عینی دور میکند و بهسمت اگزیستانسیالیسم میبرد: مهم نیست که جهان چگونه به وجود آمده، مهم آن است که هر فرد در زندگی خود چه تجربهای دارد. به همین دلیل، سرنوشت شخصیتهای داستان- روابطشان، تصمیمهایی که میگیرند، تغییراتی که در زندگیشان ایجاد میشود- مهمتر از پاسخ قطعی دربارهی ماهیت جهان است. اهمیت فردیت در برابر کلانروایت اگرچه اتفاقی که برای پرواز ایرفرانس 006 رخ داده حیرتانگیز و ناشناخته است، اما آنچه که واقعاً اهمیت دارد، نحوهی واکنش شخصیتها به این اتفاق و تأثیر رویداد بر زندگی آنها است. در اینجا، رمان از سطح یک معمای علمی فراتر میرود و به قلمروی اگزیستانسیالیسم وارد میشود، جایی که مفهوم معنا نه از یک حقیقت مطلق، بلکه از تجربهی شخصی هر فرد نشأت میگیرد. در طول داستان، شخصیتهایی مانند آندره، لوسی، بلیک و آدریان هریک با پیامدهای این ناهنجاری روبهرو میشوند، اما واکنش آنها و مسیرشان در زندگی متفاوت است. این نشان میدهد که اهمیت اصلی نه در کشف حقیقت نهایی، بلکه در نحوهی زندگی انسانها نهفته است. رمان به ما میگوید که چه اهمیتی دارد که ما از کجا آمدهایم، اگر در نهایت با چالشها، روابط و انتخابهای خودمان روبهرو هستیم؟ در پایان، حتی اگر ناهنجاری پیش آمده هرگز توضیح داده نشود، هریک از این شخصیتها باید برای خودشان معنایی بیابند تا بتوانند به زندگی ادامه دهند.مسئله اما اینجا است که چگونه انسانها در جهانی که برای پسشهای بنیادینش پاسخ قطعیای ندارد، معنای شخصی پیدا میکنند؟ اینجا میتوانیم به یکی از مشهورترین گزارههای اگزیستانسیالیسم اشاره کنیم: «جهان بیمعناست، اما ما انسانها مسئولیت داریم که برای خود معنا خلق کنیم.» این ایده که در آثار «ژان پل سارتر» و «آلبر کامو» دیده میشود، در «آنومالی» نیز برجسته است. شخصیتهای رمان ناگهان با این واقعیت مواجه میشوند که ممکن است جهان آنطور که فکر میکردند نباشد، اما در نهایت معنای زندگی آنها نه از یک حقیقت متافیزیکی، بلکه از تصمیمهایشان ناشی میشود. کامو و پوچی در فلسفهی «آلبر کامو»، بهویژه در کتاب «افسانهی سیزیف»، او استدلال میکند که جهان هیچ پاسخ نهاییای ندارد، و این عدم قطعیت ممکن است برای بسیاری از افراد دلهرهآور باشد، اما بهجای تسلیمشدن، کامو پیشنهاد میکند که انسانها باید با پذیرش این پوچی، به زندگی خود معنا بدهند. این دقیقاً همان ایدهای است که در ناهنجاری دیده میشود: شخصیتها نمیتوانند بفهمند چرا دو نسخه از خودشان وجود دارد، چرا پرواز آنها دو بار رخ داده، یا حتی چرا دولت تصمیم میگیرد هواپیمای سوم را نابود کند، اما در نهایت، آنچه اهمیت دارد، واکنش آنها به این پوچی است. اگزیستانسیالیسم سارتر و مسئولیت در دنیای بدون قطعیت ژان پل سارتر میگوید که «وجود مقدم بر ماهیت است». این گزاره به این معنا است که ما ابتدا در جهان پرتاب میشویم و هیچ ذات ازپیشتعیینشدهای نداریم، بلکه معنا را خودمان میسازیم. در ناهنجاری نیز این ایده دیده میشود: شخصیتها در جهانی زندگی میکنند که ناگهان با یک پدیدهی غیرقابلتوضیح مواجه شده، اما بهجای اینکه در جستوجوی یک پاسخ قطعی باشند، باید خودشان با آن روبهرو شوند. آندره و لوسی با بحران رابطهشان روبهرو میشوند و باید تصمیم بگیرند که آیا به رابطهی خود ادامه دهند یا نه. آدریان با شکوتردیدهای علمی خود مواجه است، اما همچنان در تلاش برای یافتن معنا از طریق علم است، حتی اگر علم نیز محدود باشد. ویکتور میزل که نویسندهای شکستخورده است، در نهایت تصمیم میگیرد که بهجای حل این معما، آن را در قالب یک رمان بازآفرینی کند؛ درست مانند کاری که سارتر از یک نویسندهی اگزیستانسیالیست انتظار دارد: خلق معنا از دل پوچی. بهنوعی، «آنومالی» به ما میگوید که ما نمیتوانیم از طریق پاسخهای کلان به حقیقت نهایی دست پیدا کنیم، اما این چیزی از اهمیت زندگی کم نمیکند. در یک جهان بیپاسخ، آنچه مهم است نه جستوجوی یک توضیح قطعی، بلکه چگونگی زیستن ما و تجربههای فردی در این جهان است. شخصیتهای داستان، باید با موقعیت خود روبهرو شوند و در میان این پوچی، انتخاب کنند که چگونه معنا را برای خود خلق کنند. اختیار و جبرگرایی اختیار و جبرگرایی در ناهنجاری پویایی پیچیدهای را ایجاد میکند. در موقعیتهای بحرانی، شخصیتها باید تصمیمات دشواری بگیرند که نشاندهندهی آزادی انتخاب فردی (اختیار) در برابر ناتوانی آنها در کنترل شرایط خارج از ارادهشان (جبرگرایی) است. برای مثال، شخصیتهایی مانند آندره و لوسی نمیتوانند از مسائلی چون شکوتردید در رابطهشان فرار کنند، اما در عینحال باید انتخاب کنند که آیا میخواهند بر اساس تصمیمات خود زندگی کنند یا تحت تأثیر مشکلات بیرونی تسلیم شوند. در اینجا اختیار آنها برای تغییر وضعیتهای خود، حتی در جهانی که بسیاری از اتفاقات در آن غیرقابلپیشبینی است، بسیار برجسته میشود. این نکته را میتوان بهطور خاص با دیدگاه سارتر در مورد آزادی فردی پیوند داد. سارتر میگوید که انسانها بهدلیل آزادیای که دارند، قادر به انتخاب و خلق خود هستند، حتی اگر شرایط خارجی آنها را محدود کند. در «آنومالی»، شخصیتها در دنیایی گرفتار میشوند که به نظر میرسد همهچیز بهنوعی از کنترل خارج است- مانند تکرار عجیب پرواز هواپیما یا اتفاقات غیرقابلپیشبینی دیگر- اما آنها باید تصمیمات خود را بگیرند و به زندگیشان ادامه دهند، بیآنکه منتظر یک حقیقت نهایی یا توجیه قطعی باشند. در دنیای «آنومالی»، اختیار انسانها حتی در شرایط محدود و غیرقابلپیشبینی مهم است، چرا که این اختیار است که انسانها را قادر میسازد با چالشهای زندگی روبهرو شوند و معنا را در انتخابهایشان بیابند. در برابر این اختیار، جبرگرایی بهعنوان نیرویی که شرایط بیرونی و درونی انسانها را هدایت میکند، بهطور مداوم در پسزمینه حضور دارد. اما در نهایت، این آزادی فردی است که انسانها را از تسلیمشدن در مقابلِ جبرگرایی رها میکند و به آنها امکان میدهد که معنای زندگیشان را بسازند. هراس بشر از بیمعنایی و نیاز به ساختن توهم کنترل در انتهای ناهنجاری، زمانی که هواپیمای سوم با همان مسافران همان خدمه و همان هواپیما قرار است وارد آسمان آمریکا شود، دولت ایالات متحده تصمیم میگیرد که آن را نابود کند. این تصمیم در ابتدا میتواند بهعنوان یک اقدام نظامی و دفاعی منطقی به نظر برسد، اما در واقع، این تصمیمی نمادین است و هدف نویسنده از آن چیزی فراتر از یک اقدام سادهی نظامی است.چرا دولت آمریکا تصمیم میگیرد هواپیمای سوم را نابود کند؟ به این پرسش میشود از چند منظر پاسخ داد: دولت آمریکا تصمیم میگیرد این هواپیما را نابود کند چراکه مواجهه با آن بهطور آشکار نشاندهندهی تهدیدی است که نمیتواند بهراحتی کنترل یا توضیح داده شود. این هواپیما نماد چیزی ناشناخته است که شرایط را از آنچه هست، بغرنجتر میکند؛ چیزی که نمیتوان بهراحتی آن را تفسیر یا تحلیل کرد. در حقیقت، این اتفاق از پدیدهی قبلی غیرقابلدرکتر و ناشناختهتر است که هراس و ترس پیچیدگی و وهمآلود بودن جهان هستی را بیش از پیش میکند. قدرتها بهطور طبیعی در مواجهه با چنین ناشناختههایی تمایل به نابودی و پاکسازی آنها دارد. چرا که ورودشان به جهان، میتواند قوانینی را که آنها بر مبنای آن به قدرت رسیده، در قدرت مانده و از منافع آن بهره میبرند، زیر سوال برده و حتی از هم بپاشاند. در اینجا، نویسنده بهروشنی نشان میدهد که صاحبان قدرت، ترجیح میدهند، بهجای مواجهه با پدیدههایی که میتواند تعاریف پیشینِ حاکم بر جهان را دستخوش تغییر کند، آنها را از بین ببرند. از طرف دیگر، در بسیاری از لحظات داستان میبینیم که شخصیتها تلاش میکنند تا پدیدهی ظهور هواپیمای دوم را توضیح دهند یا آن را در قالبهای علمی، مذهبی و فلسفی درک کنند، اما به جایی نمیرسند. این ناتوانی در درک و پاسخ دادن به پدیدههای پیچیده، جایی است که بشر معمولاً با ترس از بیمعنایی و ناشناختهها روبهرو میشود. ناتوانی انسان در توضیح و توجیه پدیدههای فراطبیعی، در تصمیم نابودسازی هواپیمای سوم بهحد اعلای خود میرسد. هواپیمای سوم، بهعنوان یک تهدید ناشناخته، بهعنوان چیزی که نمیتوان آن را در چارچوبهای موجود تفسیر کرد، باید نابود شود تا از هرگونه چالشی برای نظم نسبی به وجود آمده جلوگیری شود. نویسنده این تصمیم را نهفقط بهعنوان یک اقدام نظامی بلکه بهعنوان یک واکنش روانشناختی از سوی بشر در برابر هر آن چیزی که نمیتواند درکش کند، معرفی میکند.هراس بشر از بیمعنایی و احساس نیاز به توهم، یکی از جنبههای نهفته در این تصمیم است. در جهانی که به نظر میرسد هیچ چیزی قطعی و قابلپیشبینی نیست، انسانها تمایل دارند که به یک نظم و کنترل ساختگی بچسبند. اینکه یک پدیده بهطرز غیرقابل توضیحی تکرار میشود، چالشی است برای نیاز همیشگی بشر به مفهوم و معنای ثابت. نابود کردن هواپیمای سوم بهنوعی نشاندهندهی تمایل انسان به از بین بردن آن چیزی است که نمیتواند بر آن تسلط یابد، تا حس کنترل و نظم را حفظ کند. از سویی دیگر نویسنده با نابودی هواپیمای سوم نشان میدهد که در اصل، این معما و پدیدههای عجیبوغریب که در تمام طول کتاب به آن پرداخته شده، اهمیتی ندارد. در حقیقت، انتخابِ گزینهی نابودی هواپیمای سوم، به ما میآموزد که آنچه در زندگی مهم است، نه پاسخهای علمی یا فلسفی، بلکه داستانهای فردی و تجربیات انسانی است. پرسشهای بیپاسخ و ناشناختهها ممکن است همواره در ذهن بشر باقی بمانند، اما در نهایت انسانها و تجربیات آنها در این دنیای بیپاسخاند که اهمیت دارند. «آنومالی» نشان میدهد که تلاش برای فهمیدن حقیقت مطلق و پاسخِ قطعی، در نهایت به جایی نمیرسد. آنچه در نهایت در مواجهه با این بیمعنایی باید در نظر گرفت، این است که هر فرد باید در جستوجوی معنا در زندگی شخصی خود باشد و باید یاد بگیرد که در دنیایی که همواره با ناشناختهها مواجه است، چگونه بتواند معانی خود را بسازد و زندگی کند. جمع بندی یکی از مهمترین پیامهای رمان «آنومالی» این است که حقیقت نهایی و مطلق اصلاً مهم نیست. در دنیای پیچیده و بیپاسخ که شخصیتها با آن روبهرو میشوند، تنها چیزی که بهواقع اهمیت دارد، زندگی فردی آنها و تجربیاتشان است. نویسنده از طریق مجموعهای از رویدادهای غیرقابل توضیح و ابهامات بیپایان، در نهایت بر این نکته تأکید میکند که در دنیایی پُر از ناشناختهها، تمرکز بر حقیقت مطلق هیچ دستاوردی ندارد. در حقیقت، این جستوجو برای حقیقت نهایی فقط یک مسیر بیپایان است که با وجود علم و دین و تمام ساختارهای ذهنی بشری، هیچگاه پاسخ قطعیای نخواهد داشت. ناهنجاری واقعی نه این اتفاق علمی، بلکه خود وجود ما است؛ «آنومالی»در واقع یک استعاره است برای کل وجود بشر. رمان به ما میگوید که پیدایش انسان و تمام پیچیدگیهای جهان، چیزی بیشتر از یک «ناهنجاری» نیست. بهجای آنکه همواره در جستوجوی دلیلی قطعی برای حوادث و پدیدههای بزرگ باشیم، باید بپذیریم که کلِ پیدایش بشر در خودِ ناهنجاری است. بشر در مواجهه با این پیچیدگیها و سوالات بیپاسخ همیشه در حال تلاش است، اما در نهایت هیچکدام از این سوالات نمیتوانند جایگاه انسان را در این دنیا تغییر دهند. مهمتر از هر چیزی، زندگی شخصی و معنای فردی انسانها است که در نهایت ارزشمند است.در پایان، رمان از ما میخواهد که بهجای تمرکز بر حقیقتهای بیپایان و بیپاسخ جهان، تجربیات خود را مهم بشماریم و زندگی خود را به معنای عمیقتری بپذیریم. هر فرد باید در جستوجوی معنا در زندگی شخصی خود باشد و معنای خود را بسازد. اینکه از کجا آمدهایم یا چه چیزی در پس پردهی حقیقت مطلق وجود دارد، مسئلهای نیست که بشر بتواند بهطور قطعی به آن دست یابد.
مهم نیست از کجا آمدهایم، مهم این است که اینجا هستیم
نویسنده: محمدرضا عبدالمالکی